امربه معروف و نهی از منکر .
به عقیده معتزله : برهرشخص مسلمانی « واجب » است که کسی را که از امر خدای یگانه سر پیچی کرده است ، چه کافر باشد و چه مسلمانِ فاسق ، به هر وسیله و ترتیبی که مبتنی بر عقل ببیند به راه راست هدایت کند و در صورت لزوم حتی فرد کافر را بکشد .
منتهی :
اولا" : امر به معروف و نهی از منکر » یک واجب کفائی است و اگر دیگری آن را انجام می دهد از عهده ی ما ساقط می شود .
ثانیا" : فقط بنا بر احساس و تمایل شخصی نبوده عقل و منطق در آن رعایت شود ؛ پس :
ثالثا" آمر به معروف و ناهی به منکر میبایست بر کاری که می کند ، علاوه بر کاربرد عقل خود ، کاملا" آگاه باشد ( آموزش های لازم را دیده باشد ) ؛ و اصولا" اساس این عمل وی بر استدلالی کافی باشد .
رابعا" پس از آگاهی دادن که وظیفه هر مسلمانی است صدور حکم و اجرای آن بر عهده وی نیست و هرکسی مسؤول اعمال خود است و خداوند افعال بندگان را به خودشان واگذاشته است .
و.... چنان شرایطی بود که به امر به معروف و نهی از منکر نظام می داد تا جامعه را به میدان منازعات شخصی بنام دین و به بهانه ی عمل به وظیفه دینی دین تدیل نکند؛ و به هرج و مرج نکشاند ؛ و مهم تر از همه اینکه :
رابعا" : در مواردی مهم چون قتال و قصاص نیاز به نظر مجتهد است تا حکم بر قصاص یا جهاد بدهد .
از جمله در باره چنین شرایطی بود که معتزله با دیگران به مناظره می پرداختند و باز از جمله به دلیل همین مناظرات بود که به متکلمین مشهور شدند .
معتزله به حدی امر به معروف و نهی از منکر را واجب می شمردند که در راه آن ، منتهی مشروط به تعقل و آگاهی لازم ، دست به تبلیغاتی وسیع زده مبلغانی به اقصی نقاط جهان آن روز اعزام می داشتند . شاید اصل ، قبل از هر چیز ، بر آن بوده است که هر فرد مسلمانی به منظور مقاومت در برابر خدعه و فریب های غیر مسلمانان و در خطر افتادن اسلام ، ذهنیت کافی ، علمی و منطقی برای مقابله با آنان را داشته باشد .
در خصوص آگاهی دادن به مردم ، امر به معروف و نهی از منکر حتی در امور ظاهرا" غیر اسلامی را نیز واجب می شمردند .
فلسفه اسلامی - شیعی - حسینی - عاشورائی
معتزله
معتزله گروهی بودند که از اواخر قرن اوٌل تا اواخر قرن پنجم ه . قمری در راه خرد گرائی ، آزاد اندیشی و ورود علم و فلسفه به دنیای اسلام که به تشکیل مذهب شیعه دوازده امامی و عزاداری های عاشورا ئی و... انجامید ، و قبل از هر چیز به دو اصل توحید و عدل و مجموعا" به پنج اصل معتقد بودند :
- توحید
- عدل
- وعد و وعید
- المنزلة بین المنزلتین
- امر به معروف و نهی از منکر
توحید
در مورد توحید معتقد بودند که خداوند قابل رؤیت نیست که چون یک جسم در باره وی بحث و گفتگو شود . وی ذاتا" قادر ، عالم ، حیٌ و سمیع است .
عدل
در عدل ، معتقد بودند که انسان در اعمالی که انجام می دهد دارای « اختیار » است و نه اینکه مجبور بوده هیچ چیز به اراده ی خودش نباشد . اگر خداوند انسان را گاملا" بی اختیار در اعمال خود ، و « مجبور » در هرکاری که انجام می دهد ، آفریده بود به دور از عدل بود که انسان های مجبور به گناه را به دوزخ ببرد ؛ حال آنکه خداوند عادل است و چنین سرنوشتی را برای بشری که خود به کاری مجبور کرده باشد تعیین نمی کند ؛ و اصولا" انسان رابه هیچ کاری وادار و مجبور نمی کند .
وعد و وعید
خداوند صادق است ؛ و به وعده هائی که ( در قرآن کریم ) به بشر داده است عمل می کند ؛ کسانی که ثواب کرده باشند را پاداش خیر و بهشت می دهد ؛ و کسانی که گناه کرده باشند را به سزای اعمالشان می رساند و به جهنم می فرستد اگرچه فقط کسانی را نهایتا" به جهنم می فرستد که گناه کبیره مرتکب شده باشند ؛ و آنهم در صورتی که در این دنیا توبه نکرده باشند .
المنزلة بین منزلتین
تکفیر کردن دیگران امری کاملا" غلط است : کسی که گناه کبیره مرتکب شده است درست است که مؤمن نیست ، امٌا کافر و مشرک و محکوم به عذاب و جهنم ابدی هم نیست . بلکه « فاسق » است و بین این دو قرار دارد ؛ به خصوص که اعتقادش به خدای یگانه ( توحید ) را از دست نداده است ؛ و بد مطلق نبوده صفاتی نیکو نیز دارد .
( ادامه دارد )
فلسفه اسلامی - شیعی .
قریب به سال 100 هجری قمری مهمترین مسئله ای که در تفکر و بنابراین در فلسفه اسلامی یا حکمت پدیدار شد این بود که آیا انسان اختیار اعمال خود را دارد یا خیر ؟ . بنابر این دو گروه پدیدار آمدند :
گروه مجبٌره یا اشاعره ؛ یا « جبر » گرایان ؛ معتقد بودند که انسان اختیار دار اعمال خود نیست « اعمالی که خداوند خواسته است از او سر می زند » (1) .
گروه قدریٌه ؛ معتقد بودند که انسان در کارهایش آزاد و مختار ، یعنی « اختیار » دار است ؛ و خداوند افعال و اعمال بندگان را به خود ایشان واگذاشته ؛ و نمی توان گفت که هر خیر یا شرٌی که اتفاق می افتد مشیٌت و مقدر محض الهی است ؛ و انسان در آن کوچکترین نقشی ندارد .
حسن بصری ، رئیس حوزه قدریٌه ، معتقد بود که گناهکاردر اسلام از کافر هم بدتر و در واقع « منافق » بوده و فقط لایق آتش دوزخ است ؛ چرا که کافر با صراحت و صداقت کفر می کند حال آنکه منافق تحت لوای اسلام ، مرتکب گناه می شود و این دوروئی و ریا کاری به هیچ وجه قابل بخشش نیست .
معتزله با اعتقاد به دوری از سختگیری ، و پیشگیریِ مشی اعتدال و انعطاف ، از قدریٌه منشعب شدند و افکار ، فلسفه یا حکمتی آوردند که در بخشی بسیار مهم از خود ، مورد پسند ایرانیان و شیعیان نیز قرار گرفت و فلسفه کربلا را در این حوزه تفکر هم به صورتی گسترده بر رسی کرده اند .
حکومت آل بویه ، به ویژه وزیر باتدبیر ، شیعه و و عزادار امام حسین آنها ، یعنی صاحب ابن عباد نیز در ترویج معتزله ، مشهور به متکلمین ، شیعه و نهایتا" عزاداری عاشورائی سهمی به سزا داشته است . در مقابل ، گذشته از چند خلیفه عباسی ، سایر عباسیان بر علیه معتزله و گاه بر علیه مذهب شیعه نیز ، بوده اند .
معتزله در بدو امر و به مقتضای « اصل امر به معروف و نهی از منکر » خود ، گاهی مظالم هیئت حاکم را به آنان گوشزد می کردند، ولی از شورش و قیام خودداری می نمودند .تا در اواخر حکومت هارون الرشید که مغضوب دربار هارون الرشید عباسی قرار گرفتند . امٌا باز در زمان مامون عباسی به فعالیت باز گشتند و تحت حکومت وی و جانشینانش ، به ترتیب معتصم و واثق ، که هرسه گرایشاتی چشمگیر نسبت به ایران و ایرانیان ، و انعطافاتی نسبت به امامان (ع) و شیعیان داشتند ، به فعالیت باز گشتند تا در زمان متوکل عباسی (2) که بحث های کلامی را ممنوع کرد و از آن زمان با مخالفت عباسیان با بحث های مبتنی بر کلام و عقل مجددا" مجبور به عقب نشینی شدند تا در زمان احمد آل بویه و وزارت صاحب بن عباد که به کمک ایشان دوره ای از رونق را برای « کلام » به وجود آوردند .
(1) این گروه را در فلسفه و جامعه شناسی ازوپائی و امریکائی « فاتالیست ها » می خوانند؛ یعنی کسانی که در امور سیاسی هم معتقد به مقدٌر الهی هستند ؛ کوچکترین اقدام سیاسی را علیه مقدرات الهی می دانند و قاعدتا" به هیچ قیام و انقلابی نیز معتقد نیستند .
(2) متوکل عباسی ( 847 - 861 م / 226 - 240 شمسی ) ، پسر هارون الرشید و برادر واثق ، ابزار دست ترکان قرارگرفت ؛ مذهب شافعی اختیار کرد حد یثیان ، به خصوص احمدبن حنبل را گرامی داشت ، حکام معتزلی را برکنار کرد ، به امام علی (ع) توهین می کرد و دستور داد حرم امام حسین (ع) را چنان تخریب کنند که اثری از آن باقی نماند